وقتی پدر شهید ارمنی از دیدن رهبر انقلاب شوکه می‌شود

خبرگزاری آنا – گروه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس: اینجا ایران است، سرزمین دلاورانی که در فراز و نشیب های تاریخی تا پای جان جنگیدند.

در این مملکت مسلمان باشی یا پیرو سایر ادیان توحیدی فرقی نمی کند، بلکه مهم این است که یک ایرانی به اندازه جانش به فکر وطن خود باشد. تاریخ گواه این حضور افسانه ای در منطقه است، جایی که ارامنه پا به پای برادران مسلمان خود ایستاده اند.

حضوری که با انقلاب مشروطه 1364 آغاز شد و تا امروز ادامه دارد. حضور ارامنه در دوران انقلاب اسلامی رشادتهای آنان حتی در هشت سال مقاومت مقدس برگ زرین است.

وقتی پدر یک شهید ارمنی با دیدن قهرمان انقلاب شوکه شد

از آغاز جنگ تحمیلی هزاران جوان ارمنی در کنار رزمندگان اسلام ظاهر شدند و با شجاعت و دلاوری و از خود گذشتگی جنگیدند. تقدیم بیش از 114 شهید گواه این حضور مقدس است و به راستی بارها مورد قدردانی قهرمان انقلاب و روسای جمهور ایران قرار گرفته است. شهیدان ویژن کاراپاتیان، زوریک مرادی، آلبرت علادادیان، ادیک نرسسیان، آلفرد گبری، آرمن اودیسیان، گارنیک بوقوسیان، راسمیک خاچاتوریان، رفیق رشیدزاده، سورن خانلاریان، واسگن آوانسیان، آهن اللهی، هراکوردیان، رومی، هرارا. ورج باغومیان و هراک هنریک.

در 13 دی ماه میلاد حضرت عیسی مسیح (ع) تصمیم گرفتیم 2 شهید ارمنی را به شما معرفی کنیم:

وقتی پدر یک شهید ارمنی با دیدن قهرمان انقلاب شوکه شد

** نامه یک شهید ارمنی که پس از شهادت به دست مادرش رسید

نام او زوریق است، تنها پسری که خداوند پس از سه دختر به خانواده اش در مجیدیه جنوبی داد. البته بعدها زوریچ مرادیون یک خواهر دیگر هم داشت. پدرش راننده کامیون بود و هزاران امید به جوانش داشت. پسری تحصیلکرده نگفت با وجود اینکه سهمیه بورسیه خارج از کشور بود می خواهم در ایران بمانم.

او می خواست به ارتش بپیوندد. اما با وجود مخالفت های مادرش در ابتدا، بالاخره رضایت مادرش را گرفت و توانست به سربازی برود. خدمت ایشان با شروع جنگ تحمیلی بیش از 9 ماه بود. با شنیدن خبر حمله رژیم بعث به کشور، به دل مادرش افتاد که تنها پسرش شهید شود. چون می دانست چه پسر غیوری دارد. 19 روز پس از جنگ، مادر زوریچ در خواب دید که تیری به زانویش خورد و با صدای بلند فریاد زد. اما زوریک دستش را روی زانویش گذاشت و گفت: مادر! نگران نباش هیچ اتفاقی نیفتاده با عجله از خواب بیدار شد. او به خودش اطمینان داد که هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.

صبح رفت و از خانه اش خرید کرد و وقتی برگشت دید یک سرباز ارتش با همسایه های مسلمان نزدیک خانه صحبت می کند. وقتی همسایه ها دیدند دستشان را نشان دادند. سرباز گفت: سلام مادر زوریچ مرادیون هستی؟ مادر زوریک در حالی که یک لحظه خواب شب قبل را فراموش کرده بود، با شوق گفت: بله پسرم! من مادر او هستم. آیا شما دوست او هستید اما سرباز با عصبانیت سرش را پایین انداخت و با صدایی لرزان گفت: مادر، متاسفم! پدرش نیست؟ همین جمله کافی بود که او را در وسط خیابان به زمین بیاندازند و اولین والدین یک سرباز ارمنی شدند که در جنگ سرکوب شده به شهادت رسید.

سوریک که در آن زمان به پادگانی در منطقه جنگی پیرانشهر اعزام شد، در 22 آنلاین 1359 هنگام درگیری در سنگر قربانی بمباران هواپیماهای دشمن شد. پس از شهادت زوریچ نامه ای به پدر و مادرش رسید و در آن نامه ای از وضعیت او در پادگان نوشت و از آنها خواست شهروندانی وظیفه شناس و آگاه به خطرات و تهدیدات دشمن علیه کشور باشند و همیشه وضعیت جنگی موجود را حفظ کنند. رعایت مقررات خاموشی در کشور به ویژه در شب.

پس از شهادت تنها پسر خانواده مرادیان، پدر طاقت نیاورد و سکته کرد. او 16 سال در خانه گیر کرده بود و همسرش از او مراقبت می کرد. پس از مرگ پدر زوریچ، خواهرش نیز به ام اس مبتلا شد و این مادر بود که این بار از خواهر زوریک مراقبت کرد. رهبر انقلاب در دیدار با خانواده شهدای ارامنه با مادر شهید زوریک مرادیان دیدار و از صبر و استقامت مادر شهید تجلیل کردند.

وقتی پدر یک شهید ارمنی با دیدن قهرمان انقلاب شوکه شد

** شهید ارمنی که با وجود شرایط مالی خوب برای دفاع از میهن خود رفت

شهید نوروزی وحیک باغداساریان در سال 1340 در روستای تللو شمیرانات تهران در خانواده ای پرجمعیت به دنیا آمد. از کودکی اهل مطالعه و کوشا بود و با وجود شرایط سخت اقتصادی در خانه، قناعت، همراه و یاور پدر و مادرش بود.

بعدها که بزرگ شد بعد از مدرسه برای کار به تعمیرگاه برق صنعتی برادرش در مجیدیه تهران رفت. روزی وحیک متوجه مردی شد که در حال بدی در آسمان آبی افتاده بود و با عجله به کمک او رفت و او را به بیمارستان رساند.

او درمان را انجام داد و تا زمانی که مطمئن نشد وضعیت او بهبود نیافته است، مرد را رها نکرد. با شروع جنگ تحمیلی، وحیکی که به سن سربازی رسیده بود، می خواست به جبهه برود. اما برادر بزرگش از او می خواست که در نزد وهیک به کار ادامه دهد و تحصیلاتش را ادامه دهد. برادر وحیک معتقد بود که جنگ عراق و ایران سرانجام روزی به پایان می رسد و جنگجویان دیگری در میدان نبرد حاضر می شوند. او می خواست وهیک فقط به فکر درسش باشد. حتی ماشین خرید.

البته پدرش اعتقاد دیگری به حضور وحیک در مقابل داشت و من گفتم: من از کسانی نیستم که بچه هایم را در سرداب خانه پنهان کنم. روزها گذشت تا اینکه عصر یک روز وحیک تصمیم خود را با برادر و خانواده اش در میان گذاشت و عازم جبهه شد. وهیک بارها به مرخصی آمد. برادرش از او پرسید چرا هنوز جلو می روی؟ وحیک می گفت: چرا وقتی می بینم دوستانم یکی یکی شهید می شوند، به جبهه نمی روم. وقتی دشمن به وطنم هجوم آورد، چگونه می توانستم به جبهه نروم؟ اینجوری شاید مثل دوستانم شهید بشم!

وهیک در آخرین تعطیلاتش اصرار داشت ماشینش را به نام برادرش بگذارد. اقدامی که برادرش را شوکه کرد، چون 18 ماه از ماشین حرف نزده بود، اما می دانست که بالاخره قرار است شهید شود.

واهیک 18 ماه در خط مقدم جبهه مریوان بود. او مرتب با خانواده اش در تماس بود. آخرین بار وهیک جلو رفت و صورت پدر و مادرش را بوسید. هنوز 20 متر نرفته بود، برگشت و رو به همه شد و دوباره گفت: جبهه روشن نیست. باران آتش سعی می کنیم دشمن را به عقب برانیم اما او نیز با تمام توان جلو می آید. بنابراین معلوم نیست چه اتفاقی خواهد افتاد.

2 روز قبل از شهادت با برادرش تماس گرفت و گفت: چشمت برق می زند، ما را از خط مقدم به عقب منتقل کردند. وهیک با دیگر رزمندگان به دارخوین اهواز رفت.

منطقه استقرار آنها توسط دشمن مین گذاری شد. خودروی حامل واهیک و همرزمانش منطقه پاکسازی را ترک کرد و با مین ضدتانک برخورد کرد و در 23 اسفند 1362 بر اثر انفجار واهیک و همرزمانش کشته شد. پیکر واهیک در صفی متشکل از صدها نفر از ساکنان مسیحی و مسلمان در قطعه شهدای ارامنه هشت سال مقاومت مقدس در تهران به خاک سپرده شد.

رهبر انقلاب 13 آذر 1395 با خانواده شهید وحیک باغداساریان دیدار کردند. دقایقی پیش به پدر وحیک گفتند که میهمانشان حضرت آیت الله خامنه ای است. باورش نمی شد با عجله به سمت پله ها رفت و به گرمی از قهرمان انقلاب استقبال کرد. از اینکه قهرمان انقلاب در خانه اش میهمان بود بسیار خوشحال بود و بارها افتخار می کرد.