روزنامه هم میهن نوشت: تا دیروز با هم کلنگ می زدند چراغ می گرفتند سنگ ها را جمع و بارگیری می کردند. روزی دو بار مسافت خوابگاه تا کارگاه را می دویدند تا به صف ناهارخوری برسند.
بعد دوباره دوان دوان در صف حمام می ایستادند که شاید بشود بعد از آن همه نفسِ بریده سرجمع پنج دقیقه بیشتر استراحت کرد. زندگی به وقفه هایی کوتاه بین دویدن های شش ساعته در بالا و زیر زمین تقسیم می شد. شش ساعت رو شش ساعت زیر و دوباره از سر.
آن روز سه ساعت مانده به پاییز امسال کوه زیر پای شیفت شب لرزید. یک روز بعد نیمی از کارگران مامور شدند که اجساد نیمی دیگر را از غول مدفون طبس بیرون بکشند.
از لای سنگ های سیاه منطقه ای که روی تابلو آن نوشته: «منطقه معدنی پرورده». از آن جمعیت دو هزار نفره معدن ۵۳ کارگر را آن روز بلعید و دیگر آنها را زنده پس نداد.
۷۰۰ نفر دیگر هم یکی یکی تا ۴۰ روز بعد استعفا دادند. بعضی از کارگاه های بزرگ ۲۰۰ نفره تابستان حالا با شش هفت نفر کار می کنند. همان بازمانده ها هم مانده اند بین رفتن و نرفتن. اینها حرف های چند کارگر سابق معدنجوی طبس است که با چند سال سابقه به تازگی از کار خود استعفا داده اند.
۴۰ روز از مرگ معدنجویان طبس می گذرد. نزدیک ورودی معدن c که از همه ویران تر شده چند کارگر در رفت وآمدند. با اینکه براساس گزارش مجلس کارفرما هم در این حادثه سهمی داشته معدن فعال است. کسی هم این را انکار نمی کند. این کارگران بازماندگان شب هول طبسند. مدیران با تندی اجازه ورود نمی دهند و گازش را می گیرند و می روند. همین که راه ورود خبرنگاران را بسته اند نشان می دهد که هنوز چیزی تغییر نکرده و «معدنجو» احتمالاً با همان ایمنی پایین شروع به کار کرده است. ترس توی چشم کارگرانی که دورتر از معدن ایستاده اند دو دو می زند.
هم می خواهند حرف بزنند و هم می ترسند همین آب باریکه ماهی ۱۳ میلیون تومان حقوق شان هم بریده شود و دیگر قرارداد شش ماهه شان را تمدید نکنند. آنهایی که مانده اند می گویند ما شهید زنده ایم. آنهایی که رفته اند می گویند طاقت کار کردن نداشتیم. آنهایی که مانده اند می گویند هر روز معدن ما را می خورد. آنهایی که رفته اند می گویند یادآوری اول مهرماه گوشت تن مان را می ریزد.
مرد میانسالی از قدیمی های «معدن جو» بیرون از کارگاه می گوید: «وقتی بچه هایمان را بیرون از معدن می دیدی فکر می کردی از بالاشهر تهران آمده اند. نه اینجوری مثل من. خوش تیپ و خوش هیکل.» جمله اش را با صدای ضعیفی اینطور تمام می کند: «اما از بدن ۸۰ کیلویی بعضی از آنها ۱۰ کیلو باقی مانده بود.»
ناجیان کارگران استعفا دادند
روز حادثه معدنجوی طبس به کارگرانی که در شیفت ۱۵ روزه استراحت شان بودند اطلاع داده می شود که هر کسی توان و دل و جرأتش را دارد برگردد و اجساد را از دل معدن بیرون بیاورد. حدود ۱۰ نفر از کارگران این دعوتنامه را قبول می کنند تا حلق زمین را بشکافند. مگر امدادگران معدن این کار را نکرده بودند؟ «نه خانم. ما آنها را بیرون می کشیدیم. سوار واگن ها می کردیم و امدادگران جنازه که می آمد بالاتر آنها را تحویل می گرفتند. بقیه حاضران هم آنجا بودند نهارشان را می خوردند و می رفتند. دست آخر هم از همه تقدیر کردند اما یک نفر اسم ما را نیاورد.»
حالا هم همه آن کارگران ناجی از معدنجو استعفا داده اند. می گویند از آخرین بار که با بدن بی جان رفقای شان بیرون آمده اند نتوانسته اند پایشان را معدن بگذارند. زندگی برای آنها از حالا به بعد معنی دیگری دارد. یک لحظه که از زمان غافل شوند ردیف بدن های پاره پاره و اجساد یخ زده است که جلوی چشم شان ردیف می شود.
چه کارگرانی استعفا دادند؟
از کارگران بیرجندی ۱۰ تا ۲۰ نفر از مشهدی ها ۳۰ تا ۴۰ نفر و از کارگران قوچان حدود ۲۰۰ نفر استعفا داده اند. بقیه بازمانده ها با اماواگر و شاید ماندند و احتمال دارد همین روز ها آنها هم بیایند بیرون. شورای شهر قوچان برای بعضی از آنها در یک شرکت لبنیاتی یک کارگاه معدن و کارگاه دیگری در شهرک صنعتی کار پیدا کرده. مرد ۳۰ ساله اهل اطراف این شهر که هنوز بعد از استعفا کار پیدا نکرده می گوید: «بعضی از همکاران مان که استعفا دادند در این مشاغل شروع به کار کرده اند که حقوق یکی از آنها ماهی هشت میلیون تومان است. می شنوید؟ ماهی هشت میلیون تومان. سیستم اش هم این است که یک ماه پشت سر هم کار می کنی و دو روز مرخصی می گیری.»
بقیه استعفادهندگان فعلاً بیکارند و احتمالاً تا چند ماه آینده فقط بیمه بیکاری بگیرند. بعضی از آنها می گویند که اگر حقوق مان را بیشتر کنند شاید برگردیم معدن. این وعده را مدیرعامل معدنجو به آنها داده است. چند کارگر می گویند که آنها آقای رئیس را هیچ وقت ندیده بودند. «نه که نیامده باشد می آمد اما کارگر که اجازه نزدیک شدن به او را نداشت.» با این حال به گفته آنها محمد مجتهدزاده بعد از آوار طبس باشگاه معدن آمده و قول داده که به جز امکانات ایمنی حقوق ها را از همین ماه سه میلیون تومان افزایش بدهد. یعنی حدوداً از ۱۳ میلیون تومان برسد به ۱۶ میلیون. حقوقی که تا دیروز هنوز واریز نشده است.
در همین جلسه به گوش کارگران رسیده مسئولان معدن وسایل خارجی برای افزایش ایمنی خریده اند و فعلاً این تجهیزات در گمرک مانده است. آنها می گویند مدیریت از حقوق و بیمه هر کسی که یک هفته مرخصی گرفته بود کم کرده اند. کارگران بلوک C که تا اول آبان ماه تعطیل بودند اما کارگران بلوک B مجبور شدند از همان دوم مهرماه با بیل و کلنگ و چراغ قوه دوباره کار را شروع کنند. هر کسی هم نبوده جریمه شده است.
۱۰۰ متر مانده به بدن های رفقای مان
کارگرانی که برای آوردن اجساد داوطلب شده بودند حالا به تازگی لب از لب بازکرده اند که آن روز به آنها چه گذشته است. در آن سه روزی که به دنبال همکاران شان می گشتند چه اتفاق هایی رخ داده است؟ بعضی از روایت ها با وجود گذشت ۴۰ روز تا امروز به گوش کسی نرسیده بوده. چهار کارگر داوطلب در بلوک C می گویند کسی مجبورشان نکرده بود که این کار را بکنند. «رفقای مان بودند. هم ولایتی بودیم. معلوم بود که با چنگ و دندان می رویم تا بیرون بیاوریم شان.»
آنها باید نزدیک به ۱۰۰ متر زیر کو ه زغال پایین می رفتند تا برسند به بچه ها. ۱۵-۱۰ متر اول معدن راه باز بود اما بقیه مسیر به دیواره سفت و سخت صخره ها برخورد می کردند. این چهار نفر یک کلنگ بردند که به زور سنگ ها را از دل کوه جدا می کرد. چند سانتی متر چند سانتی متر جلو می رفتند. تونل می زدند و قطعه های سنگ را با دست بیرون می بردند. قطر تونل شان ۴۰ سانت بیشتر نمی شد. فقط در همین اندازه که خودشان بتوانند جا شوند. روی زانو و کف دست راه می رفتند. وقتی زمین را هم اندازه با طول یک زمین چمن استادیوم آزادی تراشیدند به اولین جسد ها رسیدند. به ۲۰ بدن بی جان. راه هر روزه آنها ۲۰ برابر طولانی تر از چیزی بود که آن روز کندند.
کارگران معدنجو در روز های عادی ابتدا ۷۰۰ متر مستقیم می رفتند تا برسند به کوچه پس کوچه هایی که زیر زمین حفر شده بود. صد ها کیلومتر بعد از این تازه می رسیدند به کارگاه ها. هرکدام از کارگاه ها در یکی از این کوچه های زیرزمینی قرار داشت که در دل خاک سیاهی را شکافته بود. ارتفاع دیواره این تونل ها در اول ورودی معدن از یک متر شروع می شد و کم کم به ۴۰ سانتی متر می رسید.
قبلاً برای رسیدن به همین جا پنج دقیقه داخل نفربر می نشستند و بقیه راه را ۲۵ دقیقه پیاده روی می کردند. اما حالا قضیه فرق می کرد. بعد از انفجار دیواره ها و سقف خراب شده بودند. داخل تونل ها پر از گاز بود و این سرعت رسیدن کارگران به اجساد را کم می کرد. ناجیان برای رسیدن به همکاران زیر آوار سه روز در راه بودند. سه روز پتک می زدند عرق می ریختند و سنگ جابه جا می کردند تا دست شان به دست بی جان آنها برسد. به دست امیرعلی به احسان به عباس و دیگران. دو روز هم بیرون آوردن شان زمان برد.
یکی یکی رفقای شان را روی کول می انداختند و از دل شب بیرون می آوردند. بدون دستکش بدون ماسک و بدون کیسه نجات؛ فقط با یک چراغ قوه و کلنگ. کارگر ۲۶ ساله ای که همکارانش را بیرون آورده با شش سال سابقه کار می گوید: «همه را شناختم. بدن ها بریده بریده شده بودند. من اما به جز پنج یا شش نفر که سوخته بودند بقیه را شناختم. بعد هم تا واگن ها آوردم شان و داخل واگن آنها را به بیرون از معدن فرستادم. بعد از پنج روز هم با لباس پاره و دست و بال زخمی بیرون آمدم.»
آنهایی که اجساد را بیرون آوردند می گویند در تونل C دو نفر خاک روی بدن کارگران ریخته شده که استخوان آنها را مثل ماهی نرم کرده بود. سه نفر را از روی دی ان ای شناختند. احسان را هم از خالکوبی روی دستش. احسان اولین نفری بود که ناجیان معدن توانستند زیر خاک پیدا کنند. جزئیات تصاویر دلش را آشوب می کند و فقط می گوید که یک روز بعد از بیرون آوردن همکاران شان همه این ناجیان تبخال زده اند و تا اول آبان ماه سر کار نرفتند.
آنچه داخل کوه زغال سنگ گذشت تمام این ۴۰ روز سلول سلول جان شان را مکیده است. این ماجرایی بود که در تونل c اتفاق افتاده اما پیدا کردن کارگران در تونل B کمی راحت تر بوده. حداقل بدن ها قابل حمل بوده اند. دیدن بدن های یخ زده چشم ها را از حدقه در می آورد. آنهایی که در تونل B بودند با گاز جان دادند. چگونه؟ در همان حالتی که زیر زمین بودند خشکشان زده بود. یکی سنگی برداشته بود و یکی دستش را به سرش زده بود و دیگری با کمری خم شده در همان حالت فریز شده بود.
زنده ماندن سخت شده بود
وقتی از زیر خاک بالا می آیند زیر ناخن ها لابه لای خطوط کف دست ها و داخل گوش های شان هم خرده ریزه های سیاه سنگ چسبیده. مثل ر. ر که او هم یک بازمانده است. بازمانده ای که دیگر نتوانسته بیشتر از این در طبس بماند. «آن ها که مردند اما حالا زنده ماندن برای شان سخت تر شده. قبلاً هم سخت بود. قبلاً از خواب که بیدار می شدیم دست های مان لمس می شد. یخ می زد. انگشت ها کار نمی کردند. ۱۰ دقیقه ماساژ می دادیم که روان شود اما حالا دیگر عقل مان هم سر جایش نیست. وقتی آدم ها حرف می زنند نمی فهمم. یک دفعه می روم توی خودم و لیوان چای از دستم می افتد. آنها از برادر هم به من نزدیکتر بودند.»
کمتر از یک هفته از استعفایش می گذرد و هر روز با خودش تکرار می کند: «اگر اینها نمی مردند ما مرده بودیم. در طبس هم اتاق سر جایش بود هم کلنگ ها و بیل ها. جاده تونل و زمین هم همان است اما هم اتاقی های مان نبودند. چطور این را تحمل کنیم؟ تصویر آنها مدام می آید توی ذهن مان.»
او با شش نفر از کشته شده های بلوک C هم اتاق بوده. استعفا هم داده اما هنوز کار پیدا نکرده و دیگر نمی خواهد به آنجا برگردد: «همیشه هر بار دم ورودی اشهدمان را می خواندیم که شاید دیگر برنگردیم. قبل از این در هر شش ساعت دو نفره ۵ متر زمین را می کندیم. اما حالا بعد از این اتفاق وقتی که دیگر جان مان بریده شیفت های جمعاً ۱۲ ساعت کارمان را کمتر کرده اند.»
«ر. ر» اهل قوچان است. قوچانی ها چندین جوان در این انفجار از دست داده اند. سه خانواده در دو روستای این شهر شش برادر را از دست داده اند. هر خانواده دو برادر. فرهاد پیرزاده همان رتبه دو رقمی کنکور پسر از یکی از همین خانواده ها بوده است. حالا هم فقط از یک روستای سراب از توابع قوچان ۲۰ کارگر استعفا داده اند. به گفته این مرد جوان از نظر ایمنی و تجهیزات چیزی تغییر نکرده اما مثلاً دیگر هر شیفت یک ماسک می دهند. قبلاً همین را هم نمی دادند.
«حتی دستگاه مکانیزه هم اگر بوق می زد می گفتند این همیشه بوق می زند ولش کن. استادکار همان روز گفته بود این شیفت خطرناک است. نباید رفت. نباید وارد معدن شد. به او جواب دادند که خب نرو. استادکار هم جواب داده: خب اگر من که سرکارگرم نروم بقیه چطور بروند؟ اینطور می شود که همگی با هم می روند و همه با هم می میرند.»